نمایشنامه مرگ فروشنده

 

آرتور میلر

ترجمه عطالله نوریان

نشر قطره

مدتی است که خیلی نمایشنامه می خوانم و یکی از بهترینهایش مرگ فروشنده بود. هر چند نمایشنامه برای اجرا نوشته می شود، اما با خواندن مرگ فروشنده هم می شد فضای چند زمانه ای که آرتور میلر در نمایشنامه اش آورده را درک کرد.

مرگ فروشنده مرگ کسی است که گذشته را خود به تباهی کشانده و حالا توانایی ساخت آینده را هم ندارد. ویلی هر چند می تواند به زعم منتقدینی نماد گروهی باشد که فدای نظام سرمایه داری می شوند اما از دیدگاهی دیگر، می توان ویلی را کسی دانست که فدای خودخواهی و خودبزرگ بینی اش می شود. ویلی، خود، بیف، لیندا و حتی هپی را فدا می کند تا همان فروشنده موفق بماند. او پیشنهاد شغل چارلی را نمی پذیرد و در ذهن گذشته پرستِ خود، بن را نماد موفقیت و بزرگی می داند. بن برای ویلی چند ویژگی دارد: کسی نیست که خود را محدود به فضای بسته شهر کند، در روابط بین آدمها حل نمی شود و همیشه خودش، یعنی بن می ماند، و دیگر اینکه همیشه بر سر حرفش است. خیلی از این خصایص را ویلی ندارد و نبود همین خصایص هم هست که ویلی را محکوم به شکست یا در اصل محکوم به خودکشی می کند.  

بیف و دزدیهایش در کودکی چنان انسان سستی از او می سازد که در بزرگسالی هم برای خواباندن حقارت خود، خودنویس صاحب کار خود را می دزدد. سقوط بیف، گرایشش به دزدی، حتی وارد دانشگاه نشدنش به خاطر ویلی است.

ویلی می خواهد در گذشته خود چنان غوطه ور شود تا دلایل موفقیت احتمالی خود و پسرهایش را بیابد دریغ از اینکه هیچ موفقیتی در کار نیست و او تنها در حال بررسی دلایل سقوط خود است.

خانه بی در و پیکری که برای ویلی در نمایشنامه ساخته می شود، جایی است که آدمها راحت از دیوارهایش رد می شوند، گذشته راحت سر از هر جای خانه در می آورد و آدمها هنوز بین گذشته و حالشان سرگردانند. این خانه برای سقوط فروشنده دلیل کافی را فراهم می کند.

 وقتی ویلی به زعم خودش، برای حق بیمه خودکشی می کند، خواننده می داند که ویلی محکوم به خودکشی است و هیچ آینده دیگری برای او وجود ندارد. او وقتی نمی تواند گذشته و حالش را به آینده ای که می خواهد متصل کند، باید بمیرد.

 

این همه دیر

محمد علی مسعودی

نشر خوانش، 1388

محمد علی مسعودی پنجم دی ماه 1387 فوت کرد و کتابش بعد از مرگ او به چاپ رسید. وقتی نویسنده ای نمی ماند تا حاصل سالها زحمتش را ببیند و کتابش بعد از فوتش چاپ می شود چقدر دردناک است.

او کلمات را کنار هم می گذارد و دنیایی را می آفریند که می ماند در حالی که خود رفته است. اما آیا به راستی او رفته است؟

قسمتی از داستان این همه دیر:

"بعدها همه قصه ها را گم کردی. چی باعث شد؟ و من تو دنیای بی قصه با چی می خواستم روزگارم را بگذرانم؟ وقتی روی مخمل شنها نشسته بودیم انگار سوار قالیچه حضرت سلیمان باشیم پر می گرفتیم. از جو، باغ و درختها دور می شدیم، به دنیای قصه ها می رسیدیم. تو قصه پشت قصه می ساختی.من نمی توانستم. خودم را هم می کشتم نمی شد. تمام قصه هایم یکی بود، تنها یکی. قصه ی دو تا چشم بی قرار که مدام می دویدند، تا یک نگاه بکنم هزار بار پریده بودند بالا، پایین."   

مجموعه داستان این همه دور شامل یازده داستان است که فضای همه آنها در حوالی کرمان می گذرد. در خیلی از داستانها به اقلیم کرمان اشاره ای نمی شود اما حربه ای که نویسنده برای القای اقلیم کرمان به کار برده است استفاده از لهجه است. استفاده از لهجه برای فضاسازی، ما را به یاد احمد محمود می اندازد که موفق ترین نویسنده برای استفاده از لهجه به حساب می آید. یک تفاوت در استفاده از لهجه توسط نویسنده های مختلف وجود دارد و آن بهره گیری کم یا زیاد از کلمات خاص هر لهجه است. لهجه هر چند بنا به تعریف خاص خودش استفاده از کلماتی خاص را به همراه ندارد اما در به کار بردن لهجه، همین کلمات خاص، خود تصویرسازند. استفاده از پی نویس، واژه نامه و ... خود شیوه ای جدید برای روایت می شوند. اما اینکه آیا استفاده از این ابزارهای کمکی برای داستان یک ضعف حساب می شود یا یک ویژگی، بحث زیادی می طلبد. البته اگر به خواننده و راحتی او در مطالعه برگردیم استفاده از این شیوه های کمکی غالبا ضعف به حساب می آید.

از زبان و لهجه که بگذریم روایت داستانها به ندرت خطی و سر راست می شوند و روایت در بعضی از داستانها بین تک گویی درونی و سیال ذهن سرگردان می مانند. نمونه ویژه این روایت داستان لحن تلقین عاطفه است.

رابطه بین متنی در داستانها با داستانهای هزار و یک شب، امیر ارسلان نامدار و داستانهای کهن دیگری وجود دارد. نویسنده با اشراف به این متون بین آدمهای داستان خودش و شخصیتهای آن داستانها ارتباط ظریفی ایجاد کرده و از آن برای روایت حالات شخصیتهایش بهره برده است.

 در پایان نمی توانم برای نویسنده آرزو کنم که کتابهای بعدی اش را بهتر چاپ کند اما می توانم از او یادی بکنم که دنیایی ساخت، خودش رفت و دنیایش را برای ما به جا گذاشت.

روحش شاد.